کد مطلب:292442 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:145

حکایت چهل و نهم: شیخ حرّ عاملی

محدث گرانقدر، شیخ حرّ عاملی در كتاب «اثبات الهداة بالنّصوص و المعجزات» فرموده: بدرستی كه گروهی از اصحاب مورد اطمینان ما به من خبر دادند كه آنها صاحب الامر(ع) را در بیداری دیدند و از آن جناب معجزات متعددی را دیدند كه آنها را به غیب هایی خبر می داد و از برای آنها دعاهایی كرد كه مستجاب شده بود و آنها را از خطرهایی كه به هلاكت منجر می شدند نجات داد.

فرمود: ما در شهر خودمان در روستای مشغرا در روز عیدی نشسته بودیم و ما گروهی از طلاب علم و صالحان بودیم. آنگاه من به آنها گفتم: كاش می دانستم كه در عید آینده كدام یك از این گروه زنده است و كدام مرده؟ پس مردی كه نام او شیخ محمّد بود و در درس، شریك ما بود گفت: من می دانم كه در عید دیگر زنده ام و عید دیگر و عید دیگر تا بیست و شش سال و معلوم شد كه او در این ادعا استوار است و شوخی نمی كند. پس به او گفتم: تو علم غیب می دانی؟ گفت: نه، ولی من حضرت مهدی(ع) را در خواب دیدم در حالیكه به مرض سختی دچار بودم و می ترسیدم كه بمیرم چون عمل خوبی برای ملاقات با پروردگارم نداشتم.

آنگاه به من فرمود: «نترس، چرا كه خداوند تو را شفا می دهد و از این بیماری رها می شوی و به واسطه آن نمی میری بلكه بیست و شش سال زندگی می كنی.» آنگاه جامی را كه در دستش بود به من بخشید و من از آن آشامیدم و آن مریضی از من برطرف شد و شفا پیدا كردم و می دانم كه این، كار شیطان نیست. و من وقتی حرف آن مرد را شنیدم، تاریخ آنرا یادداشت كردم كه آن در سال 1049 بود و مدّتی از آن گذشت و من به مشهد مقدس در سال 1072 آمدم. و وقتی سال آخر شد در دلم افتاد كه مدّت گذشت. پس برگشتم و به آن تاریخ رجوع كردم و حساب كردم دیدم كه از آن زمان بیست و شش سال گذشت و گفتم كه باید آن مرد، مُرده باشد و مدّت یك ماه نگذشت یا دو ماه كه نامه ای از برادرم رسید و او در آن شهر بود و به من خبر داد كه آن مرد وفات كرد.